☂ کلبه ی خیال من☂
خوش اومدید...
تو چه میفهمی از روزگارم ...؟ علت بی خوابیم را چگونه بگویم؟؟؟؟؟ مرا با خیالـ ـ ـ ـت تنها نگذار اصلا به تو نرفته است... مهـ ـ ـ ربان نیست !!! آزارم میدهد.... شاید بعضی ها فکر کنن خیلی مغـ ـ ـرورم نـہ از اومـدטּ کسـے ذوق زده میشم ، میگویم سـ ـ ـلام، خدایا .... خیلی ها دلمو شکـ ـ ـ ـستن ؛ دیگه تحمل ندارم ! شب بیا باهم بریم سراغشون .... من نشونت میدم ؛ تو ببخشـ ـ ـشون ... !! کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه پچ پچ دوسـ ـ ـتت دارم های تودرگوش او به گوشم میرسد! بازیچه ام یابازیـ ـ ـچه ام فرض کرده ای؟! هیچ چیزبیشتروبدترازاین... مغزاستخوان آدمونمی سوزونه که... اطرافیانت بهت بگن: اگه دوست داشت نمـ ـ ـیرفت... .......................................... چه “شـ ـ ـوری” میزند دلم وقتی… ........................................... دلت که تنگ یک نـ ـ ـفر باشد; خود خدا هم که بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ای ندارد... تو دلـت تنـ ـ ـگ است! دلت برای همان یک نـ ـ ـفر تنگ است... تا نیاید ; تا نباشد ; هیچ چیز درست نمـ ـ ـیشود... کاش میفهمیدی قهرمیکنم تادستم رامحکمتربگیری وبلند بگویی :بـ ـ ـمان....... ! نه اینکه شانه بالابیندازی و آرام بگویی: هرطـ ـ ـورراحـ ـ ـتی............... ! من از این همه درد، گریـ ـ ـه ام میگیرد من از این همه بغض در هم میشـ ـ ـ ـکنم، فـ ـ ـرو میـ ـ ـریزم، و تـ ـ ـمام میشوم!... این است قصـ ـ ـه ی من، که به سـ ـ ـر رسید! به همین سادگی... خواب و بیداری؟... من خواب هستم یا بیدار؟؟؟ خودم هم نمیدانم!... از این بـ ــ ـلا تکلیفی بـ ـ ـرزخ مانند... چشمانم پر از اشک میشوند!... باران می بارد... و من دیگر گریه نمیکنم... آری... دل من گرفته بود... "آسـ ـ ـمان"به جایم گریه کرد! همه میپرسند: دلت برایش تنگ شده؟؟؟ بی تفاوت و با خونسردی پاسخ میدهم: نـ ـ ـ ـه! مگر دلش برایم تنگ می شود که دلم برایش تنگ شود؟ نمیدانی و نمیدانند در دلم چه میگذرد... خودم را گول میزنم تا نبودت حل شود.... اما نـ ـ ـه!... من دروغگو نیستم، دلم برایش تنـ ـ ـگ شده..... روح بی دقت و "من" بگویم یا "تو"؟؟؟ میشود "من" بگویم؟... اگر بگویم قول میدهی تا آخرش را گوش کنــــــی؟؟؟ بگویم از روزها خوب با هم بودنمان... بگویم از دستهای من و بازوان تو... بگویم از اشکهایی که بعد از تو، یکبار هم بالشتم را ترک نکردند... بگویم از باران... از "من"... از "تو"... از "ما"... دلت به حالم سوخت، نه؟؟؟ "تو" بگو...اه! هیچ یادم نبود.."خیـ ـ ـ ـال" که از خودش اختیار حرف زدن ندارد... خسته شدم!... باز هم "من" باید بگویم!!!!
از دلتنگی ام ؟
گاهی به خدا التماس می کنم
خوابت را ببینم ... میفهمی؟
فقط خوابت را ...!!!
وقتی از سقف اتاقم
دلتنگـ ـ ـ ـیت
چکه میکند !
خیلی بدجنسم .. بی عاطـ ـ ـفه هستم ..
خیلی تحویل نمیگیرم ..
اما اینو میگم که بدونن
من یه روز همه مهربونیم
همه صـ ـ ـداقتم
تمام احساسم رو
پایه یه چوب خشک که فکر میکردم روزی درخـ ـ ـت من میشه ریختم ..
من دیگه خالی از احساسم خالی از محبت
نہ کسے از ڪنآرمـ بره حوصلـہ دارمــ نآزشو بـخـرمــ ڪہ بـرگرده ...
مـטּ آدمــ بے احسآسے نیستمـ !
مـטּ بے معرفـتــ و نآمرد نیستمــ ...
فقط خستہ امــ ...
از همـہ چے !
چون یہ زمآنے ڪسآیے وارد زنـدگیم شـدטּ
ڪـہ یہ سرے بـآورامو از بیـטּ بـردטּ ...
هیچکس جوابم را نمیدهد...
پس میگویم خدانـ ـ ـگهدار ...
شاید از سر اتفاق، یک نفر دست هایش تکان بخورد ...
بیشتر از همه تنهاست،
اون رو تنها نذارید. بهتون نیاز داره ولی
هیچ وقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره...!!
در چشم دیگران
آنقدر “شیـ ـ ـرین” میشوی !
قدم زنان از کنار خاطراتم با "تـ ـ ـ ـو"،
گذشتم!
از خوشحالی های بی پایان!
از لبخندی بی دلیل!
از گیسوانی که دور دستهایت می پیچیدیشان!
من را ببین، چه دل خوشی دارم...
خیلی وقت است نگاهم نکرده ای!
بعد از این همه حـ ـ ـ ـرف و خاطـ ـ ـ ـ ـرات،
آهای غریبه هنوز هم مرا به یاد داری؟
نـ ـ ـ ـ ـ ـه...
چه خیال خامی!
حواس پرت مـــ ـ ـ ـ ـن!
هنوز هم در خیالت
سیـــ ـ ـ ـ ـر میکند
خیلی فراموش کار است
یادش رفته که حتی خیالت
هم دیگر سراغم را نمیگیــ ـ ـ ـ رد...
MiSs-A |